حدیث نعمت

وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ : از نعمت پروردگارت سخن بگو

حدیث نعمت

وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ : از نعمت پروردگارت سخن بگو

حدیث نعمت

کپی،تکثیر و انتشار محتوا "با هر نامی" مجاز است

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۲۰ مطلب با موضوع «داستانهای حکمت آموز» ثبت شده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۸ ، ۲۰:۴۱
00 :00

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۸ ، ۱۰:۱۲
00 :00

«باد»...

در زندگی آدم بزرگ‌ها خیلی مهم است:

کارها و حرف‌های خودشان را با باد تنظیم می‌کنند.

بادِ رقیب یا رفیق‌شان را خالی می‌کنند

و با آن خودشان یا رئیس‌شان را باد می‌کنند.

 

نیست که بچه‌ها با باد، فقط بادکنک🎈 باد می‌کنند و در باد فقط بادبادک هوا می‌کنند، به ریش بادِ آدم بزرگ‌ها می‌خندند...😊

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۸ ، ۱۴:۴۰
00 :00

قدیم ­ها...

یک کلاغ سیاهِ بیکار و خبرچین

روی دیوار حیاط ما می ­نشست

و اخبارِ کارها و حرف ­های مرا ریزبه ریز به مربیِ مهدکودکم گزارش می­ داد

اما حالا...

زمانه دگرگون شده،

تکنولوژی پیشرفت کرده،

 ساختارهای زیادی درهم شکسته

 و حریم ­های زیادی جابجا شده

 گویا کلاغ­ ها هم مثل گذشته بیکار نیستند که زاغ سیاه این و آن را چوب بزنند.

دیشب دخترم می­گفت: معلم پیش ­دبستانی ما یک «دوربین» داره

پرسیدم: با اون عکس می­ گیره؟

گفت: نه!!! با اون می­تونه من­ رو تماشا کنه! ببینه تو خونه چکار می­ کنم؟ تازه میتونه صِدام رو هم بشنوه

برق از سرم پرید

باورم نمیشد...

وای ...

آن «کلاغ سیاهِ» چندسال پیش،

 حالا «دوربین».... حالا «ماشین» شده است...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۱۶:۰۲
00 :00

دیروز باخبرشدم

خالق متعال به یکی از رفقا بعد از 4 تا بچه­ ی 2 و4 و6 و 8 ساله

اخیراً هم یه بچه ­ی دیگه هدیه داده

بهش زنگ زدم هم تبریک بگم و هم یِکَم سربه­ سرش بذارم

گفتم: فلانی تو که می­گفتی 4 تا بچه کافیه!!! چی شد... یهویی؟؟

گفت: من خودم هم «صبح جمعه» متوجه شدم همسرم 9 ماهه بارداره و پنجمین بچه ­ام توراه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۸ ، ۱۳:۲۳
00 :00

با همدستی پدر و مادرش،

 جان یک هنرمند خوش ذوق را گرفته بود

 و با ضرب و زور

به مدت 12 سال

در قالب یک دندان­پزشک اتوکشیده ­ی باکلاس

 به «بند» کشیده بود...

 

حالا...

قانون مکافات عمل،

 دامنش را گرفته

و همزمان با اعلام نتایج کنکور،

حکم «حبس أبد» برایش صادر شده است.

 

پدر و مادرش تبرئه شده ­اند

و آزادانه به این زندانیِ بی­نوا افتخار می­ کنند.

اقوام و دوستانش به او تبریک می­ گویند

از او شیرینی می­ خواهند

 و او را آقای دکتر می­ خوانند.

.

.

به نظر شما آیا به این قربانی مظلوم، «عفو» خواهد خورد؟؟

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۸ ، ۱۸:۳۲
00 :00

خیلی وقت است یخچال خانه­ ی ما،

میزبان اقلام زیادی از داروهای مختلف و متنوع است

دیروز تصمیم گرفتم آنها را وارسی کنم

و ضروری­ هاشون را نگهدارم و بقیه را به درمانگاه سرکوچه ببرم.

همین که آنها را روی سینی ریختم...

چشمم به دارویی افتاد به اسم تجاری « concern-Anti »

که زیرش با قلم ثلث به رنگ آبی نوشته شده بود:

 «فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ».

بروشور همراه دارو را نگاه کردم نوشته بود:

 «این دارو بهترین، موثرترین و ارزان­ترین دارویی است

که تاکنون توسط پزشکان برای رفع نگرانی تجویز شده است،

 استفاده از آن خلأهایِ ذهن را پُر می­کند

و باعث می­شود مجالی برای نفوذ افکار بی­خودی و نگرانی­ های بیهوده به ذهن فراهم نشود».

 

خلاصه....

 از دیروز فکرم مشغول شده

که خدایا «رفع نگرانی» چه ارتباطی با آیه­ ی 7 سوره انشراح دارد؟؟؟؟

 لطفاً راهنمایی ­ام کنید.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۱۵:۵۳
00 :00

امروز وقتی به عادت هرروز

ذهنم را روی «کاغذ» ریختم

 چشمم به یک پرونده­ی نیمه ­بازِ قدیمی افتاد

 که سال­ های سال است،

 بخش زیادی از توجهم به «زندگی» را

 «پنهانی» می­دزدد

و من همیشه

به بهانه­ های مختلف

از تعیین تکلیف آن «هراس» داشته­ام

اما این ­بار...

 چشم در چشمش نشستم

و او را به عنوان «یقینی­ ترین رخداد» زندگی­­ام

 پذیرفتم.

اکنون که در «ذهنم» پرونده ­اش را بسته ­ام

 احساس می ­کنم که انرژی­ ام برای «زندگی» چندبرابر شده است

 و همه ­ی شماها را بیشتر ازپیش «دوست» دارم.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۵:۲۴
00 :00

هر از چندگاهی

ناگهان می ­آید

در آغوشم می­ کشد

همان حرف­ های­ همیشگی ­اش را

درِگوشم می­ گوید

و غیب م ی­شود

تا زمانی که باز دوباره «عصبانی» شوم

 

این بار ....

بر خلاف همیشه

برای اولین بار به حرف هایش دل دادم

می­ گفت:

«گنجایشِ تو تا لبریز شدن، به کوچکی یا بزرگی همان چیزی است که تو را عصبانی کرده است»

و چه راست هم می­گفت.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۸ ، ۱۶:۲۰
00 :00

ذهنم «هنگ» کرده بود

آنرا پیش تعمیرکار بردم

تا پشت ذهنم را باز کرد

گفت: اوه اوه

چقدر «بویِ نا» گرفته است

چقدر پنجره باز داری؟

چند وقت است سرویسش نکرده ای

گفتم چطور مگر؟

گفت: حرفها، احساس ها و ایده ­های نگفته و کارهای بلاتکلیف در ذهن، شبیه «پنجره های باز» در کامپیوتر است و بخشی زیادی از ظرفیت پردازش ذهن را اشغال می کند.

 چرا اون ها را نبستی؟!

گفتم: چه جوری باید می بستم؟!

گفت: باید هر روز یکبار باید هرچه در ذهن داری را بیرون بریزی و تمام حرف ها، احساس ها،ایده ها، فکرها و کارهای بلاتکلیفی را روی کاغذ بنویسی

 تا هوای تازه در ذهنت جریان پیدا کند

 و گوشه­ و کنار ذهنت، بوی ماندگی و رکود نگیرد.

خدا خیرش بدهد

از وقتی به نسخه او عمل می کنم

ذهنم مثل ساعت کار می کند

و یکبار هم ریپ نزده است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۸ ، ۱۳:۲۶
00 :00